چهل سال دارید –خب که چی ؟
ناگوارترین چیزی که یک زن چهل ساله با آن رو به رو می شود خود چهل سالگی نیست بلکه احساس ورود به چهل سالگی یعنی مرحله میانسالی است شاید پذیرش این موضوع برای بسیاری از بانوان دشوار باشد و بدتر از آن سخنانی است که درباره این مرحله از زندگی یک زن به کار می رود. بیشتر کتابها و مقالاتی که درباره چهل سالگی بانوان با عناوین «آه» میانسالی شروع شده یا زندگی در چهل سالگی آغاز می شود و… منتشر شده توسط آقایان نوشته شده است یک نویسنده شوخ طبع می گوید : « زنها فقط زمانی به چهل سالگی خود اعتراف می کنند که سنشان از پنجاه سپری شده باشد !!»
دلیل این که برخی از خانم ها چندان اشتیاقی به اعلام چهل سالگی یا بیشتر از آن را نشان نمی دهند آن است که هنوز از لحاظ ذهنی اسیر یک پیشداوری کهنه هستند و آن این که چهلمین سالروز عمر خط مرزی جدیدی در زندگی یک زن به شمار می رود در یک سوی این خط هنوز فعال و پر تحرک است و در سوی دیگر این خط راکد و بدون استفاده به حساب می اید.
خیال خام
هر چند واقعیت ندارد اما عبارت «زن چهل ساله» غالباً زنی بدقواره را در نظر تداعی می کند که وزن بدنش بالا رفته مادرانه موهایش به سفیدی گراییده غبغبی زیر چانه اش پیدا شده و علاقه زیادی به درست کردن ترشی یا مربا دارد. به سخنی دیگر عمر مفید خود را پشت سر گذاشته است. بنابراین زنان بسیاری را مشاهده می کنید که سن آنها از 39 سال تجاوز نمی کند این دسته از بانوان به جای آن که با واقعیت برخوردی منطقی داشته باشند برای همیشه 39 ساله باقی خواهند ماند و سن واقعی خود را کتمان خواهند کرد.
حتی خانم سالخورده ای را می شناسم 92 سال از عمرش سپری می شود اما به همه می گوید که فقط 87 سال دارد باید گفت که این یکی قدری شورش را درآورده است.
من اکنون سالهاست که چهل سالگی را پشت سر گذاشته ام. و همه اطرافیان این موضوع را می دانند اما چند ماه اول سالگرد چهلمین سال تولد خود را هیچ گاه از یاد نمی برم. این سرنوشت مختوم چنان ذهن مرا اشغال کرده بود که به خود و هیچ کس دیگر مجال فراموش کردن نمی دادم آماده بودم که روی صندلی گهواره ای راحتی بنشینم اسارپی بر دوش بیندازم دم پایی پرز داری به پا کنم و سرگرمی مناسبی مانند بافتن تور با قلاب به دست بگیرم. می خواستم چهره خود را در آینه برانداز کنم. تارهای سفید مو را با یک موچین از لا به لای موهایم بیرون بکشم. اما از بیم آن که مبادا چهار پنج تار موی قهوه ای را نیز همراه با موی سپیدی که دنبالش می گشتم بیرون بکشم. از این کار منصرف شدم. توانستم دریابم که لین راه حل مشکل من نیست.
درست مثل خانم بزرگها !
ماهها پس از سالگرد تولد خود از هر موقعیتی استفاده می کردم تا در گفتگو به طریقی به سن و سال خود اشاره ای داشته باشم. مثلا در جملات خود عباراتی از این قبیل به کار می بردم : «فکرش را بکنید در سن و سال من یا «گوش کن وقتی به سن من برسی … ».
خلاصه کلام با سماجت تمام به موضوع چسبیده بودم و دیگران را نیز در حال و هوای خود شریک می کردم. نمی گذاشتم هیچ کس حقیقتی را که با آن روبه رو بودم نادیده انگارد. به ترانه های قدیمی اشاره می کرم درباره آداب و رسوم، مدهای قدیمی و حوادث گذشته سخن می گفتیم بعضی از این حوادث حتی مربوط به پیش از زمان من بود. جوری صحبت می کردم که انگار دست کم 110 سال دارم.
این جور نبود که به سن و سال خود مباهات می کردم و به دیگران فخر می فروختم بلکه این رفتار و گفتار ناشی از آن بود که احساس می کردم برای زنی که به سن 40 سالگی گام می نهد همه چیز به نقط پایان خود می رسد!
در همه کتابهایی که در آن زمان منتشر می شد و در داستان های مجلات و مطالب روزنامه ها اشاراتی به زنان یانسال به چشم می خورد مثلاً درباره قهرمان داستان مطالبی به این شرح می نوشتند.
-«آن زن در حدود 40 سال داشت و زنی میانسال بود… »
-«او زنی چهل ساله با موهای سفید اما جذاب بود….»
-«زنی میانسال که چهل سال از عمرش می گذشت براثر ضربات پتک به قتل رسید… »
من از خواندن این مطالب یکه می خوردم از خود می پرسیدم:
-آیا چهل سالگی مرحله ای حساس و پرمخاطره است که این همه درباره اش قلم فرسایی می کنند؟
تا پیش از آن تاریخ شاید این قبیل مطالب را بارها و بارها دیده بودم اما توجهی به آنها نشان نداده بودم. اما احساس می کردم که همه آن مطالب راجع به من و زنانی هم سن و سال من به نگارش درآمده اند!
به طرز عجیبی به آن دسته از اگهی های تبلیغاتی که به مصرف لوازم زیبایی اختصاص داشت علاقه مند
بودم . در یکی از این آگاهی ها نوشته شده بود:
«آی روی دستانتان لکه های قهوه ای دیده می شود؟ آیا این لکه های نشانه بالا رفتن سن است؟»
نگاهی به دستان خود انداختم. چنین لکه هایی روی پوست من وجود داشت. در حقیقت از دوران کودکی دستانم دارای چنین لکه هایی بود اما با نادیده گرفتن واقعیت امر به خود قبولاندم که این لکه ها نشانه کهولت و پیری است.
تجربه های خنده دار
با عطش فراوان این آگاهی های تبلیغاتی را می خواندم و از آن میان تنها مطالبی که مربوط به خانم های 35 سال به بالا بود توجه مرا به خود جلب می کرد. هیچ گاه در این کار آن قدر زیاده روی نکردم که برای خرید فرآورده هایی که برایشان تبلیغ شده بود روانه بازار شوم زیرا می پنداشتم که مدتهاست 35 سالگی را پشت سر گذاشته ام و این چیزها دیگر نمی تواند کمکی به من بکند!
تنها چیزی که یک با آزمایش کردم کمی وازلین بود که چشمانم مالیدم. زیرا در یک مقاله مربوط به زیبایی خوانده بودم که به چشمان انسان ظاهری جوان و نمناک می بخشد یک روز که صمیمی ترین دوستم به دیدنم آمده بود نگاهی به چهره ام انداخت و گفت :
-محض رضای خدا قدری پودر به صورتت بمال
برایش توضیح دادم که ظاهراً می خواستم چشمانم را نمناک کرده باشم.
با لحن مسخره ای گفت :
-نمناک؟ ولی قیافه ای را شبیه یک خوک چرب و چیلی کرده ای؟
این تجربه موفقیت آمیز نبود.
یک تجربه دیگر
شنیده بودم چهره زنی که پا به سن گذاشته در زیر روشنایی ضعیف زیباتر جلوه می کند. به سخنی دیگر نور کم چین و چروک چهره را از نظر پنهان می سازد و به اصطلاح «گریه در تاریکی سمور می نماید»
یک شب تصمیم گرفتم شام را در زیر نور شمع صرف کنم. مطابق معمول میز را چیدم و چند شمع سفید از نوع بی اشک داخل شمعدان گذاشتم و روشن کرد. منتظر آمدن شوهرم شدم . به این امید که چهره ام برایش دلنشین بود سخت تعجب کرد و به شوخی گفت :
– چه خبر شده؟ خاموشی اعلام کرده اند؟
با دستپاچگی منظور اصلی را از او پنهان کردم و گفتم که برای تنوع فکر کردم بد نباشد شام را در زیر نور شمع بخوریم.
اما او از این فکر زیاد هم خوشش نیامد و گفت :
-اما خیلی تاریک است. ادم نمی تواند ببیند چی دارد می خورد!
بنابراین این فکر را هم ناگزیر به دست فراموشی سپردم.
واکنش مادرم چه بود؟
مادرم که در آن زمان 60 سال از عمرش می گذشت و هنوز یکی از زیباترین زنانی بود که دیده بودم یکی از آن روزها به دیدنم امد. از این مه مرا بی حال و دلمرده دید لبه به اعتراض گشود و گفت :
-دخترم چه شده؟ می بینم بدجوری پکر و گرفته ای ! آیا با شوهرت اختلافت شده ؟
سرم را به علامت نه بالا بردم پرسید :
-از لحاظ مالی دچار مضیقه شده اید ؟
باز هم پاسخ من منفی بود.
روس صندلی جا به جا شد و گفت :
پس چه مرگت هست؟ شاید در گردش خون بدنت اختلالی به وجود آمده حتماً به اندازه کافی ورزش نمی کنی چرا کلاس ژیمناستیک نمی روی؟
از این حرف شوکه شدم ژیمناستیک ؟ همین مانده بود که توی این سن و سال روی کله ام بایستم با صدای گرفته و لحنی غمگین گفتم :
-مادر من برای این کارها خیلی پیر شده ام!
مادرم از این حرف خوشش نیامد به تندی و با ریشخند گفت :
-اوه که این طور! دختر من می گوید پیر شده است . چه گونه جرات می کنی جلوی من از این حرفها بزنی؟ بسیار خوب، مادربزرگ، به من بگو راز عمر طولانی ات در چیست؟ چرا از روز هایی صحبت نمی کنی که روی زانوی «ابراهام لینکلن» (شانزدهمین رییس جمهوری امریکا بود که در قرن نوزدهم حکومت می کرد) می نشستی؟
معلوم بود که مادرم کار مرا به حساب حماقت من می گذاشت او حق داشت چنین پنداری داشته باشد زیرا خودش به اسرار زیبایی و جوانی دست یافته بود و با موفقیت تمام پیری و کهولت را از جان و جسم خود بیرون رانده بود. اما من چی ؟ من یک زن میانسال بودم و زنی به سن و سال من می بایستی تاوان آن را می پرداخت.
مواقعی پیش می آمد که می کوشیدم خود را با افکار امیدوار کننده دلداری دهم. به امتیازهایی فکر کنم که یک زن میانسال می توانست در جامعه از آن برخوردار شود. برای مثال هنگامی که اتوبوس شلوغ بود و جا برای نشستن وجود نداشت همیشه برحسب عادت از جا بر می خاستم و جای خود را به ک زن میانسال می دادم با خود می اندیشیدم : «حالا من خود یک زن میانسال هستم. مجبور نیستم جای خود را به کسی بدهم می توانم راحت روی صندلی بنشینم و وجدانم هم آسوده باشد.» اما این موضوع هم دردی را دوا نکرد و در همه حال دلم ناشاد بود.
سخنان دلپذیر در زیر نور شمع
این حالت چند ماه ادامه داشت تا آن که یک روز از خواب خرگوشی خود بیدار شدم. ناگهان دریافتم مه میانسالی آن گونه که من خیل می کنم تفاوتی با سنین دیگر ندارد. حتی اندکی هم بر ارزش وجودی من افزوده است. می توانستم با اتکاء به عقل و تجربه خود زندگی خوب و دلپذیری را آغاز نمایم. نخستین بارقه امید را شوهرم در دلم نشاند. در سالروز تولدش که شمع روشن کرده بودیم به من گفت :
– عزیزم روشنایی ضعیف شمع نمی گذارد خطوط چهره تو را که خاطرات سالها زندگی مشترک ما را در دل خود پنهان ساخته است. به وضوح ببینم. این خطوط ارزنده نشانه سالها زندگی صادقانه است. تو برای من همسر وفادار و برای فرزندانمان مادری دلسوز بوده ای و هر یک از این خطوط به منزله جایزه ای است که طبیعت به عنوان پاداش بر چهره ات رسم کرده است.
– من این خطوط را دوست می دارم و برایشان ارزش قائلم. بدون تعارف باید بگویم که هچ گاه چهره ات تا به این اندازه باوقار و زیبا نبوده است. چراغها را روشن کن بگذار این نشانه های همراهی با زمان را ببینم براستی حیف است که این آثار گرانبها در تاریکی نور شمع از نظر پنهان بماند!
– در تمام مدتی که سخن می گفت سکوت کرده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم. سکوتی دلپذیر بود. اشک در چشمانم حلقه زده بود. یاد آن شب افتادم که با روشن کردن شمع بیهوده سعی در پنهان ساختن چین و شکن چهره خود داشتم. از یادآوری این خاطره به حماقت خود خندیدم چه قدر خام بودم!
شوهرم وقتی لبخند مرا دید افزود :
-البته سخنان من به این معنی نیست مه هر زنی از سلامت و مراقبت پوست خود غافل بنامد.
از این سخنان امیدبخش، احساس آرامش و امنیت کردم. آن شب سالگرد تولد شوهرم بود اما گویی من خود برای بار دوم متولد شده بودم!
واقعیت برایم روشن شد
فردای آن شب زن دیگری شده بودم. تفاوتی با روزهای قبل از چهل سالگی در خود احساس نمی کردم. و این احساس خوبی بود. دیگر در خیال خود هیچ دختر جوانی را نمی دیدم که در اتوبوس از جا برخیزد و جای خود را به من تعارف کند. وقتی از خیابان می گذشتم یک لنگه دستکشم به زمین افتاد دسته ای از نوجوانان دانش آموز که از مدرسه تعطیل شده بودند فریاد زدند :
-خانم دستکشتان به زمین افتاد
خم شدم و دستکش را برداشتم. هیچ یک از آنها مرا «مادر بزرگ» یا حتی «مادر» صدا نزد و هیچ پسر پیشاهنگی به سویم ندوید تا مرا در گذشتن از عرض خیابان همراهی کند. هیچ چیز یا چندماه قبل تفاوتی نکرده بود و من هم همان زنی بودم که بودم. از خود پرسیدن : «راستی در این مدت چه مرگم بود؟» من که روز به روز به کمال نزدیک می شوم پس چرا این طور کودکانه فکر می کردم آیا به راستی چهل سال دارم؟
از پاسخ دادن به این پرسش هیچ هراسی نداشتم معلوم است که چه سال دارم. خوب که چی؟ دارم که دارم چهل سالگی هیچ معنی و مفهوم خاصی برای یک زن ندارد مگر آن که یک اشکال روانی در کار باشد. در حقیقت ذهن بیمار بعضی خانم هاست که از آن فاجعه می سازد!
این موضوع نه تنها در مورد زنان چهل ساله واقعیت دارد بلکه زنان پنجاه ساله و حتی در پاره ای موارد زنان 60 ساله را نیز در بر می گیرد. اما در همه حال باید اعتماد به نفس خویش را حفظ کرد و با مباهات تمام واقعیت سنی خود را پذیرفت هر برهه ای از زمان لطف و زیبایی خاص خود را دارد.
یک نمونه بارز در این باره خانم «والیس سیمپسون» بود که بعدها «دوشس وینزور» نامیده شد. این زن هنگامی که ادوارد هشتم پادشاه انگلستان دل در گرو عشق او باخت چهل سال داشت. ادوارد هشتم به خاطر ازدواج با این زن که از خانواده ای غیر اشرافی بود مجبور شد از تخت و تاج خود دست بکشد. با این تصمیم شجاعانه احساس نوینی در قلب تمامی بانوان چهل ساله پدید آمد. تصویر این زن را از نظر می گذراندند و نگاهی به چهره خویش در اینه می انداختند و آهسته به خودشان می گفتند: «خوب چرا که نه ؟»
باید اعتراف کنم که وقتی دختر کوچکی بودم در آن هنگام یک زن 40 ساله در نظرم نه تنها میانسال بلکه خیلی بزرگتر و سالخورده تر نمود می کرد اما هنگامی که خود به 40 سالگی رسیدم دریافتم که فقط تصور کودکانه من باعث پیدایش چنین پنداری شده بود.
امروزه یک زن میانسال با امکاناتی که در اختیار دارد بیش از گذشته می تواند با مراقبت صحیح از پوست و موی خود از سن تقویمی اش جوان تر بماند تا به آن اندازه که همگان تصور کنند در شناسنامه اش اشتباه چاپی کوچکی صورت گرفته است!
البته منظور من آن نیست که هر زن چهل –پنجاه ساله ای باید حرکات دختران نوجوان را تقلید کند. این کار حتی بیش از پیری زودرس، زشت و چندش آور است. یک زن میانسال، خواه شوهر و فرزندان و خانه اش همه زندگی او باشد، خواه در خارج از خانه شغل و مصبی داشته باشد و یا با خدمات اجتماعی روزمره خود را سرگرم سازد در همه حال باید به خاطر بسپارد که چهل سالگی هرکز سن رکود نیست هنوز خیلی مانده تا به او برچسب از کارافتادگی زده شود افزون بر این اگر به هر دلیل شریک زندگی خود را از دست داده و تنها مانده باشد هنوز شانس و فرصت زیادی در انتظار اوست که از شادمانی و خوشبختی دوباره برخوردار شود.
گردآوری و تنظیم : نایس کلوب
برگرفته از کتاب زن و زیبایی نوشته دبورا راتلج ترجمه سیروس گنجوی
40 سال که سنی نیست
حداقل برای زمان الان دیگه نشر همچین مقاله ای مسخره اس!چون الان چهل سالگی واقعا اوج جوونیه!تازه سن بازدهیه!مخصوصا برای دختران